شاعر : رضا دین پرور نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثمن
دردا که درد و مـاتم توبیطـبیب ماند در گـوش پـاره،نـالـۀ امن یجـیب ماند وقتی که شعلههای تو درسینه گُر گرفت از داغ عـشق،بردل عـالم لهیب مـاند
ای راویحـمـاسۀسـرهـایسـربـلـند! تنها حکـایتی زتو ازبـوی سیب مـاند
مبـهـوت مـانـده چـشم ترم بر نگـاه تو
پـر مـیزنـد دلــم بـه دم قــتــلـگــاه تو
ســربـازکـرده عــقـدۀ دیــریــنـۀ دلـت ای پـاره پـارهتـربـدنـت ازحـمـایـلـت
سنگ صبور،آیۀ مستورِ غرقِ خـون! گویا نـشـسـته مـادرتاینـجـامـقـابـلت
شـدسـیـنـۀ غـیـورتوسـیـنـای انـبـیـاء آن سـیـنۀ شـکـسـته به دسـتـان قـاتـلت
شد خـشکتـر لب تو زخاک کـویرها
شد پـیکـرت ردیفِ سنـانهـاوتـیـرها
ایکاش،رنگ آیـنه زنگـار میگرفت ای کاش،روز همچو شب تار میگرفت کمکم شفق،به مغرب سرها رسیده بود وقتیکه شعـله دامن بیـمـار میگـرفت حال عقیله بسکه زمین خورده،گشته بودچون بانوئی که دست به دیوارمیگرفت
برگوش میرسید کـماکان صدایتـیغ
پیـراهنی دریده شد از ضربههای تـیغ
بـاران تـیربـود وفـضا غرق دود بود بر روی خاک،تشنهلبی در سجود بود
وقـتـی به نـیـزهرفـت سـرسـربـدارها دیگـررخ رقـیـه وزیـنـب کـبـود بـود روسوی شام و کوفه روان بود روی نی ماهی که مـقـتدای مسـیح و یـهـود بود
از گیر ودار شورِ اذانها،اقامه رفت
جسم حـسین مـاند ولیکـن عمامه رفت